بازگویی حقایق پشت پرده فاجعه منا از زبان خبرنگار شاهد ماجرا
عکاس و خبرنگار نیجریهای روزنامه «ونگارد» به نام «لامیدی بامیدل» که خود جزو حجاج و شاهدین عینی فاجعه منا بودهاست، گفت: وقتی دلیل تاخیر یک ساعت و نیم مترو رو متوجه شدم باور نمیکردم خودخواهی و نادانی تا این حد میتواند ذهن پادشاه یک کشور را اشغال کند.
به گزارش گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از تیتریک، هر سال به دلیل حضور میلیونی حاجیان تمتع و البته انجام همزمان مناسک توسط آنها، در مسیرهای منتهی به رمی جمرات ازدحام شدید رخ میدهد. در پی فاجعه ای که چند روز گذشته در من و رمی جمرات اتفاق افتاد، خبرنگار بین الملل تیتر1 با عکاس و خبرنگار نیجریه ای روزنامه "ونگارد" به نام " لامیدی بامیدل" که خود جزء حجاج و شاهدین عینی فاجعه منا بوده است مصاحبه ای انجام داده است که به شرح زیر می باشد:
من و گروهم صبح خیلی زود به طرف منا راه افتادیم چون تجربه نشون داده بود که خیلی شلوغ میشه. ما با مترو داشتیم میرفتیم به اون سمت. یعنی خیلی ها با مترو میرفتن. وقتی که توی مترو بودیم، یه دفعه مترو واستاد. توی بیابون ایستاده بود. معلوم نبود کجاییم و چرا ایستاده. دقیقا یک ساعت و نیم توی یک مترو پر از جمعیت و توی اون هوای گرم معتل شدیم. کم کم حجاج می خواستن شیشه ها رو بشکونن و بیان بیرون. اما بعد از یک ساعت ونیم بالاخره مترو حرکت کرد به سمت جمرات. بعدا دلیل این تاخیر یک ساعت و نیم رو متوجه شدم. آخر صحبت هام براتون می گم!
هوا خیلی گرم بود. واقعا داغ. همه سعی داشتن که مراسم مذهبی رو خیلی سریع انجام بدن و برگردن به طرف چادرهاشون.جمعیت اینقدر زیاد بود که مسیر قفل شده بود. به سختی حرکت می کردیم. نفس هم نمیشد بکشیم.تا چشم کار می کرد حجاج پشت سر هم بودن و بزور سعی داشتن راه خودشون رو باز کنن و به مسیرشون ادامه بدن. گرمای بیش از حد هم شده بود یه عاملی برای اینکه حجاج بیشتر همدیگرو هل بدن تا مسیر باز شه. کم کم فاجعه شروع شد. مردمی رو میدیدم که دارن میوفتن. یکی بعد اون یکی میوفتادن زمین. اولش فکر کردم که به خاطر گرماست که کم کم دارن بیهوش میشن. اما بعد متوجه شدم که مثل اینکه انگار یه موجی از یه جایی شروع شده و داره همرو میندازه روی هم.
ما داشتیم میرفتیم برای انجام مراسم رمی جمرات اما با کمال تعجب دیدیم یه جمعیت عظیمی دارن از روبرو میان. غیر قابل توصیف بود. غیر قابل توصیف. خودم با چشمام شاهد این صحنه بودم که سعودی ها یکی از اصلی ترین مسیرها رو بستن و جمعیت رو هدایت کردن به مسیرهای دیگه. چیزی که به ما یاد داده بودن و تو این چند روز از اون مطلع شده بودیم این نبود. یک مسیر رفت و یک مسیر برگشت. اما در یک لحظه همه معادلات عوض شد. مثل سونامی بود. با خودم گفتم مرگ من حتمیه. وقتی که جمعیت به هم برخورد کرد چیزی رو دیدم که تو عمرم ندیده بودم. حجاج از روی هم رد می شدن. باورنکردنی بود. از سر وکله هم به معنای واقعی کلمه رد میشدن.
مردم با صدای بلند الله اکبر می گفتن . داد میزدن. جیغ و داد بچه ها و نوزادان آزارم می داد. زیر دست و پا له می شدن.هرکسی زمین میوفتاد دیگه نمیتونست رو پاش واسته و بلند شه. انگار که هیچ کس هیچ کس رو نمیشناخت. همه به فکر نجات دادن خودشون بودن. من عمه خودم رو گم کردم. هنوزم پیداش نکردم.
من وسط جمعیت و ازدحام بودم. پلیس سعودی و مامورای ترافیک که مسئول کنترل جمعیت بودن، اصلا تو جمعیت نبودن. تمام پلیس ها دقیقا زمانی رسیدن که اون واقعه رخ داده بود. همه له شده بودن. همه مرده بودن. پلیس ترافیک مردمی باید اونجا سر پستشون می بودن. اما هیچ نیرویی اونجا نبود.
بعدش هم که پلیس اومد انگار وضع بدتر شد. نمی دونم چرا چند تا از مسیرها رو بستن. به همین دلیل جمعیت مسیرهای دیگه هم افتاد روی چند مسیر دیگه. یعنی هر یک مسیر داشت ظرفیت دو برابری خودش رو تحمل می کرد.
باور کنین چیزی که من شاهدش بودم بی کفایتی و نادونی پلیس ها بود. اونها بعضا اسم مسیرها رو هم بلد نبودن. نمیدونستن این مسیر به کجا ختم میشه یا باید از کدوم مسیر رفت.
کم کم بعد از اینکه جو آروم تر شد متوجه فاجعه شدیم. تا چشم کار می کرد جنازه بود و آدم ها زخمی که این ور اون ور افتاده بودن و ناله میکردن. اونایی که سالم بودن از جمله من به پلیس توی جمع آوری جنازه ها و مصدومین کمک می کردن.
کلی جنازه که لای پارچه های سفید پوشیده شده بودن.پلیس جنازه ها رو تیکه تیکه روی هم انباشته می کرد و روی همشون یه پارچه بزرگ مینداخت. نمیتونستم تعدادشون رو حدس بزنم. اما تا جایی که چشم کار می کرد جنازه بود.
دور و ورم پر بود از حجاجی که دنبال اعضای فامیل یا هم کاروانی های خودشون لابلای جنازه ها می گشتن و صدای گریه و شیونشون هم بلند بود.مامورهای پلیس هم اجازه نمی داد که این افراد به وسط جنازه ها برن و آشناهای خودشون رو پیدا کنن. یه سری آمبولانس هم بدون هدف و برنامکه ریزی میرفتن و میومدن. کاملا از طرز رفت و آمدشون مشخص بود.بالای جایی که جنازه ها رو هم انباشته شده بود یه هلیکوپتر مدام در حال پرواز بود که علت اون رو هم متوجه نشدم.
نمی دونم چی بگم. خدا رو شکر که ما تونستیم بالاخره با هر مشکلی که بود برسیم به چادرمون و نجات پیدا کردیم. اما روز بعدش که تعداد کشته شده ها رو شنیدم باورم نمی شد. باور کنین همین الان تو شوک اون حادثه هستم.
اما برگردیم به قضیه مترو و دلیل یک ساعت و نیم تاخیر. وقتی که دلیلش رو متوجه شدم باور نمی کردم خودخواهی و نادانی تا این حد میتونه ذهن پادشاه یک کشور رو اشغال کنه. پادشاه عربستان در حال انجام مناسک حج بودن و نمیخواستن هیچ کس وارد مکه بشه. اونها تمام متروها رو متوقف، مسیرها و جاده ها رو بستن تا پادشاه عربستان به تنهایی و در خلوت شاهانه بتونه با خدا راز و نیاز کنه و در نهایت چنین فاجعه ای رخ بده.